- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کیم از جان خود سیری ز عمر خویش بیزاری سیه روزی، سراسر داغ جانسوزی جگر خواری
2 ندانم لذت آسودگی لیک اینقدر دانم که به باشد دل آزرده از سودای بسیاری
3 بهم شیخ برهمن در خرابات مغان رقصند نه او در بند تسبیحی نه این در بند زناری
4 چه در خلوت چه در کثرت، بهر جا هر که را دیدم نه خالی خلوتی از تو، نه بیرون از تو بازاری
5 گرفتار گل و آن بلبل زارم که تا بوده نسوده بیادب در سایهُ گلبرگ، منقاری
6 مگر صبح ازل سازد خلاصم ور نه چون سازم که پیچیده است گردم شام هجران چون سیه ماری
7 چه کم گردد ز معشوقی چه کم گردد ز محبوبی اگر در کار ما ضایع کند از دور دیداری
8 کند منعم ز دیوار و در او مدعی سهل است میان ما و یاد او نخواهد بود دیواری
9 به کار خویشتن مشغول هر کس را که میبینم به غیر از عاشقی کاری نیاید از رضی باری