- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خواجهٔ دنیا و دین گنج وفا صدر و بدر هر دو عالم مصطفی
2 آفتاب شرع و دریای یقین نور عالم رحمة للعالمین
3 جان پاکان خاک جان پاک او جان رها کن آفرینش خاک او
4 خواجهٔ کونین و سلطان همه آفتاب جان و ایمان همه
5 صاحب معراج و صدر کاینات سایهٔ حق خواجهٔ خورشید ذات
6 هر دو عالم بستهٔ فتراک او عرش و کرسی قبله کرده خاک او
7 پیشوای این جهان و آن جهان مقتدای آشکارا و نهان
8 مهترین و بهترین انبیا رهنمای اصفیا و اولیا
9 مهدی اسلام و هادی سبل مفتی غیب و امام جز و کل
10 خواجهای کز هرچه گویم بیش بود در همه چیز از همه در پیش بود
11 خویشتن را خواجهٔ عرصات گفت انما انا رحمة مهدات گفت
12 هر دو گیتی از وجودش نام یافت عرش نیز از نام او آرام یافت
13 همچو شبنم آمدند از بحر جود خلق عالم بر طفیلش در وجود
14 نور او مقصود مخلوقات بود اصل معدومات و موجودات بود
15 حق چو دید آن نور مطلق در حضور آفرید از نور او صد بحر نور
16 بهر خویش آن پاک جان را آفرید بهر او خلقی جهان را آفرید
17 آفرینش را جزو مقصود نیست پاک دامنتر ازو موجود نیست
18 آنچه اول شد پدید از غیب غیب بود نور پاک او بیهیچ ریب
19 بعد از آن آن نور عالیزد علم گشت عرش و کرسی و لوح و قلم
20 یک علم از نور پاکش عالمست یک علم ذریتیست و آدمست
21 چون شد آن نور معظم آشکار در سجود افتاد پیش کردگار
22 قرنها اندر سجود افتاده بود عمرها اندر رکوع استاده بود
23 سالها بودند مشغول قیام در تشهد بود هم عمری تمام
24 از نماز نور آن دریای راز فرض شد بر جملهٔ امت نماز
25 حق بداشت آن نور را چون مهر و ماه در برابر بیجهت تا دیرگاه
26 پس به دریای حقیقت ناگهی برگشاد آن نور را ظاهر رهی
27 چون بدید آن نور روی بحر راز جوش در وی اوفتاد از عزو ناز
28 در طلب بر خود بگشت او هفت بار هفت پرگار فلک شد آشکار
29 هر نظر کز حق بسوی او رسید کوکبی گشت و طلب آمد پدید
30 بعد از آن نور پاک آرام یافت عرش عالی گشت و کرسی نام یافت
31 عرش و کرسی عکس ذاتش خاستند بس ملایک از صفاتش خاستند
32 گشت از انفاسش انوار آشکار وز دل پر فکرش اسرار آشکار
33 سر روح از عالم فکرست و بس بس نفخت فیه من روحی نفس
34 چون شد آن انفاس و آن اسرار جمع زین سبب ارواح شد بسیار جمع
35 چون طفیل نور او آمد امم سوی کل مبعوث از آن شد لاجرم
36 گشت او مبعوث تا روز شمار از برای کل خلق روزگار
37 چون به دعوت کرد شیطان را طلب گشت شیطانش مسلمان زین سبب
38 کرد دعوت هم به اذن کردگار جنیان را لیلة الجن آشکار
39 قدسیان را با رسل بنشاند نیز جمله رایک شب به دعوت خواند نیز
40 دعوت حیوان چو کرد او آشکار شاهدش بزغاله بود و سوسمار
41 داعی بتهای عالم بود هم سرنگون گشتند پیشش لاجرم
42 داعی ذرات بود آن پاک ذات در کفش تسبیحزان کردی حصات
43 ز انبیا این زینت وین عز که یافت دعوت کل امم هرگز که یافت
44 نور او چون اصل موجودات بود ذات او چون معطی هر ذات بود
45 واجب آمد دعوت هر دو جهانش دعوت ذرات پیدا و نهانش
46 جزو و کل چون امت او آمدند خوشه چین همت او آمدند
47 روزحشر از بهر مشتی بی عمل امتی او گوید و بس زین قبل
48 حق برای جان آن شمع هدی میفرستد امت او را فدی
49 در همه کاری چو او بود اوستاد کار اوست آنرا که این کار اوفتاد
50 گرچ او هرگز به چیزی ننگریست بهر هر چیزیش میباید گریست
51 در پناه اوست موجودی که هست وز رضای اوست مقصودی که هست
52 پیرعالم اوست در هر رستهای هرچ ازو بگذشت خادم دستهای
53 آنچ از خاصیت او بود و بس آن کجا در خواب بیند هیچ کس
54 خویش را کل دید و کل را خویش دید هم چنانک از پس بدید از پیش دید
55 ختم کرده حق نبوت را برو معجز و خلق و فتوت را برو
56 دعوتش فرمود بهر خاص و عام نعمت خود را برو کرده تمام
57 کافران را داده مهلت در عقاب نا فرستاده به عهد او عذاب
58 کرده در شب سوی معراجش روان سر کل با او نهاده در نهان
59 بوده از عز و شرف ذوالقلتین ظل بی ظلی او در خافقین
60 هم ز حق بهتر کتابی یافته هم کل کل بی حسابی یافته
61 امهات مؤمنین ازواج او احترام مرسلین معراج او
62 انبیا پس رو بدند او پیشوا عالمان امتش چون انبیا
63 حق تعالاش از کمال احترام برده در توریت و در انجیل نام
64 سنگی از وی قدر و رفعت یافته پس یمین الله خلعت یافته
65 قبله گشته خاک او از حرمتش مسخ منسوخ آمده در امتش
66 بعثت او سرنگونی بتان امت او بهترین امتان
67 کرده چاهی خشک را در خشک سال قطرهٔ آب دهانش پر زلال
68 ماه از انگشت او بشکافته مهر در فرمانش از پس تافته
69 بر میان دو کتف او خورشیدوار داشته مهر نبوت آشکار
70 گشته در خیر البلاد او رهنمون و هو خیرالخلق فی خیر القرون
71 کعبه زو تشریف بیت الله یافت گشت ایمن هرکه در وی راه یافت
72 جبرئیل از دست او شد خرقهدار در لباس دحیه زان گشت آشکار
73 خاک در عهدش قویتر چیز یافت مسجدی یافت و طهوری نیز یافت
74 سر یک یک ذره چون بودش عیان امی آمد کو ز دفتر بر مخوان
75 چون زفان حق زفان اوست پس بهترین عهدی زمان اوست پس
76 روز محشر محو گردد سر به سر جز زفان او زفانهای دگر
77 تا دم آخر که بر میگشت حال شوق کرد از حضرت عزت سؤال
78 چون دلش بیخود شدی در بحر راز جوش او میلی برفتی در نماز
79 چون دل او بود دریای شگرف جوش بسیاری زند دریای ژرف
80 در شدن گفته ارحنا یا بلال تا برون آیم ازین ضیق خیال
81 باز در باز آمدن آشفته او کلمینی یا حمیرا گفته او
82 زان شد آمد چون بیندیشد خرد میندانم تا برد یک جان ز صد
83 عقل را در خلوت او راه نیست علم نیز از وقت او آگاه نیست
84 چون به خلوت جشن سازد با خلیل گر بسوزد در نگنجد جبرئیل
85 چون شود سیمرغ جانش آشکار موسی از دهشت شود موسیجهوار
86 رفت موسی بر بساط آن جناب خلع نعلین آمدش از حق خطاب
87 چو به نزدیک او شد از نعلین دور گشت در وادی المقدس غرق نور
88 باز در معراج شمع ذوالجلال میشنود آواز نعلین بلال
89 موسی عمران اگر چه بود شاه هم نبود آنجاش با نعلین راه
90 این عنایت بین که بهر جاه او کرد حق با چاکر درگاه او
91 چاکرش را کرد مرد کوی خویش داد با نعلین راهش سوی خویش
92 موسی عمران چو آن رتبت بدید چاکر او را چنان قربت بدید
93 گفت یا رب ز امت او کن مرا در طفیل همت او کن مرا
94 گرچه موسی خواست این حاجت مدام لیک عیسی یافت این عالی مقام
95 لاجرم چون ترک آن خلوت کند خلق را بر دین او دعوت کند
96 با زمین آید ز چارم آسمان روی بر خاکش نهد جان بر میان
97 هندو او شد مسیح نامدار زان مبشر نام کردش کردگار
98 گر کسی گوید کسی میبایدی کو چو رفتی زان جهان باز آیدی
99 برگشادی مشکل ما یک به یک تا نماندی در دل ما هیچ شک
100 باز نامد کس ز پیدا و نهان در دو عالم جز محمد زان جهان
101 آنچ او آنجا ببینایی رسید هر نبی آنجا به دانایی رسید
102 چون لعمرک تاج آمد بر سرش کوه حالی چون کمر شد بر درش
103 اوست سلطان و طفیل او همه اوست دایم شاه و خیل او همه
104 چون جهان از موی او پر مشک شد بحر را زان تشنگی لب خشک شد
105 کیست کو نه تشنهٔ دیدار اوست تا به چوب و سنگ غرق کار اوست
106 چون به منبر برشد آن دریای نور نالهٔ حنانه میشد دور دور
107 آسمان بیستون پر نور شد و آن ستون از فرقتش رنجور شد
108 وصف او در گفت چون آید مرا چون عرق از شرم خون آید مرا
109 او فصیح عالم و من لال او کی توانم داد شرح حال او
110 وصف او کی لایق این ناکس است واصف او خالق عالم بس است
111 ای جهان با رتبت خود خاک تو صد جهان جان خاک جان پاک تو
112 انبیا در وصف تو حیران شده سرشناسان نیز سرگردان شده
113 ای طفیل خندهٔ تو آفتاب گریهٔ تو کار فرمای سحاب
114 هر دو گیتی گرد خاک پای تست در گلیمی خفتهای، چه جای تست
115 سر برآور از گلیمت ای کریم پس فرو کن پای بر قدر گلیم
116 محو شد شرع همه در شرع تو اصل جمله کم ببود از فرع تو
117 تا ابد شرع تو و احکام تست هم بر نام الهی نام تست
118 هرک بود از انبیا و از رسل جمله با دین تو آیند از سبل
119 چون نیامد پیش، پیش از تو یکی از پس تو باید آمد بیشکی
120 هم پس و هم پیش از عالم توی سابق و آخر به یک جا هم توی
121 نه کسی در گرد تو هرگز رسد نه کسی رانیز چندین عز رسد
122 خواجگی هر دو عالم تاابد کرد وقف احمد مرسل احد
123 یا رسول الله بس درماندهام باد در کف ، خاک بر سر ماندهام
124 بی کسانرا کس تویی در هر نفس من ندارم در دو عالم جز تو کس
125 یک نظر سوی من غمخواره کن چارهٔ کار من بیچاره کن
126 گرچه ضایع کردهام عمر از گناه توبه کردم عذر من از حق بخواه
127 گر ز لاتاء من بود ترسی مرا هست از لاتیاء سو درسی مرا
128 روز و شب بنشسته در صد ماتمم تا شفاعت خواه باشی یک دمم
129 از درت گر یک شفاعت در رسد معصیت را مهر طاعت در رسد
130 ای شفاعت خواه مشتی تیره روز لطف کن شمع شفاعت برفروز
131 تا چو پروانه میان جمع تو پرزنان آئیم پیش شمع تو
132 هرک شمع تو ببیند آشکار جان به طبع دل دهد پروانهوار
133 دیدهٔ جان را لقای تو بس است هر دو عالم را رضای تو بس است
134 داروی درد دل من مهرتست نور جانم آفتاب چهرتست
135 بر درت جان بر میان دارم کمر گوهر تیغ زفان من نگر
136 هر گهر کان از زفان افشاندهام در رهت از قعر جان افشاندهام
137 زان شدم از بحر جان گوهرفشان کز تو بحر جان من دارد نشان
138 تا نشانی یافت جان من ز تو بینشانی شد نشان من ز تو
139 حاجتم آنست ای عالی گهر کز سر فضلی کنی در من نظر
140 زان نظر در بینشانی داریم بینشانی جاودانی داریم
141 زین همه پندار و شرک و ترهات پاک گردانی مرا ای پاک ذات
142 از گنه رویم نگردانی سیاه حق هم نامی من داری نگاه
143 طفل راه تو منم غرقه شده گرد من آب سیه حلقه شده