خرم آنان که به دل راه تمنا از سلیم تهرانی غزل 652

سلیم تهرانی

آثار سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

خرم آنان که به دل راه تمنا بستند

1 خرم آنان که به دل راه تمنا بستند چشم از هر دو جهان چون لب دانا بستند

2 مانع جلوه ی معنی بود این نقش و نگار در میان من و او پرده ی دیبا بستند

3 نتوان شب به سر کوی تو پنهان آمد دل نالان جرسی بود که بر ما بستند

4 از پی عشرت دیوانه بساط افکندند دامن کوه چو بر دامن صحرا بستند

5 زندگی نیست متاعی که بر آن دل بندند تهمتی بود که بر خضر و مسیحا بستند

6 دختر تاک حلال آمده در خانه ی ما این نکاحی ست که در عالم بالا بستند

7 حسن را زیوری از عشق نباشد خوشتر این حنا بود که بر دست زلیخا بستند

8 هیچ کس راه ندارد به سراپرده ی قرب بر تو ای دل در این بزم نه تنها بستند

9 رشته هرگز نبود سخت چنین، پنداری پای مرغ دل من با رگ خارا بستند

10 ساقیان دختر پیری که به جا مانده ز تاک خوب کردند که بر گردن مینا بستند!

11 ابر با سبزه ی لب تشنه ی ما کم لطف است باغبان را چه گنه، آب ز بالا بستند

12 عندلیبان چمن از ستم باد خزان عهد و پیمان همه بر بیضه ی عنقا بستند

13 خویش را تا به بیابان طلب گم نکنند بی قراران جرس از آبله بر پا بستند

14 هیچ کس معرکه ی شهرت مجنون نشکست این طلسمی ست که بر نام سلیما بستند

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر