- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خرم تن آن کس که دل ریش ندارد و اندیشهٔ یار ستماندیش ندارد
2 گویند رقیبان که ندارد سر تو یار سلطان چه عجب گر سر درویش ندارد؟
3 او را چه خبر از من و از حال دل من کو دیدهٔ پر خون و دل ریش ندارد
4 این طرفه که او من شد و من او وز من یار بیگانه چنان شد که سر خویش ندارد
5 هان، ای دل خونخوار، سر محنت خود گیر کان یار سر صحبت ما بیش ندارد
6 معشوق چو شمشیر جفا بر کشد، از خشم عاشق چه کند گر سر خود پیش ندارد؟
7 بیچاره دل ریش عراقی که همیشه از نوش لبان، بهره به جز نیش ندارد