1 خرم دل آنک بر صبوحی آموخت بر آتش می خرمن اندوه بسوخت
2 تا چند خری عشوه گلزار بهشت آنست که آدمش بیک حبه فروخت
1 مرا ز جور تو ای روزگار سفله نواز بسیست غصه چگویم که قصه ایست دراز
2 بناز میگذرانند عمر بیهنران هنروران ز تو افتاده اند در تک و تاز
1 ایدل گرت شناختن راه حق هواست خود را بدان که عارف خود عارف خداست
2 غم ره مده بخویشتن ار وقت خوش نماند زیرا که وقت فوت شد اما خوشی بجاست