1 خوی از سر زلف آن صنم می ریزد بر گل ز گلاب ناب نم می ریزد
2 از حسرت عناب لبش دیده من خونابه ز چشم ، دم به دم می ریزد
1 گرملک بنگرد آن چشم خوش و لعل لذیذ دفع نظّارهٔ بد را بنویسد تعویذ
2 جام جم دور جهان را فلک از یاد ببرد بده ای خسرو خوبان به من آن جام نبیذ
1 دهانش آرزوی تنگدستان عذارش قبله آتش پرستان
2 بجای پسته و شکر تمامست دهان ساقی و لب نقل مستان
1 مرا درد تو دایم هم نشین است غمت پیوسته با جانم قرین است
2 هوس دارم که در پای تو میرم تمنای من از دولت همین است