- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خسروی را که بود فرزندان وقت رفتن رسید ازین زندان
2 هر یکی را به حیله کاری و فن داد تیری که زور کن بشکن
3 یک به یک را چو قوت تن بود زور کردن همان شکستن بود
4 تیرها دسته کرد دیگر بار نه فزون و نه کم ازان به شمار
5 نتوانست کس که زور زند دسته تیر را به هم شکند
6 گفت باشید اگر به هم هم پشت بشکند زود پشت خصم درشت
7 ور بدارید از آنچه گفتم دست زودتان اوفتد ز خصم شکست
8 یک یک انگشت اگر دهی به کسی که بود زور او کم از تو بسی
9 تابد انگشت تو چنان به شتاب که در آن تافتن رود ز تو تاب
10 ور به هر پنج تا بیش پنجه دستش از تافتن کنی رنجه
11 جمع را هست قوت معتاد که نباشد میسر از آحاد