- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خرمی ز این دو روزه جان نتوان کرد خواب در راه کاروان نتوان کرد
2 چه بنا مانده ای به جد و به اب تکیه بر تل استخوان نتوان کرد
3 بسکه نازک فتاده طبع لطیفش بوسه ای ز آن دهان گمان نتوان کرد
4 نیست جز او کسی و دادم از اوست ستم از او به او بیان نتوان کرد
5 سخن خلق بر زبان نتوان راند آتشین لقمه در دهان نتوان کرد
6 خود چو کوهی و حیرتی دارم کمر از مو ز مو میان نتوان کرد
7 قشر بی مغز کس ندیده به عالم هیچ کس را به [به بد گمان] نتوان کرد
8 نفی خود کن گرت هوای وجود است که ثبوتش بغیر آن نتوان کرد
9 زاهدا رخت خویش بند ز مسجد هیچ سودی در این دکان نتوان کرد
10 دلبری دارم و چه چاره کنم که به تدبیر، مهربان نتوان کرد
11 در جهان طرح عیش نیست سعیدا بر هوا رسم خانمان نتوان کرد