خیز ساقی کز فروغ صبح شد خاور سفید از جامی غزل 427

خیز ساقی کز فروغ صبح شد خاور سفید

1 خیز ساقی کز فروغ صبح شد خاور سفید زاغ شب را ساخت گردون چون حواصل پر سفید

2 صبح کافوری سحاب از آسمان کافور بار بیضه کافور را ماند زمین یکسر سفید

3 دی که کرد از دشت طی دیبای سبز سبزه را ساخت از سر کوه خاراپوش را چادر سفید

4 چون کریمان ابر گنج سیم در بگشاد و ساخت مفسلان را از نثار سیم بام و در سفید

5 چرخ حکاک است پنداری فلک زینسان که شد نطع خاک از سودگیهای بلور تر سفید

6 بود ز اوراق خزان بستان ملون دفتری چشم عبرت بین گشا تا بینی آن دفتر سفید

7 بس که آید آب و صابون هر دم از باران و برف سبزپوشان چمن را جامه شد در بر سفید

8 برفروز آتش که گل گل می فتد برف از هوا باغ دی را آن گل سرخ است این دیگر سفید

9 جامی امروز آن می گلرنگ خور کز عکس آن لعل گردد گر چه باشد فی المثل ساغر سفید

10 لیک بر یاد شهنشاهی که در باران جود ساحت بزمش بود ز افشاندن گوهر سفید

11 شاه ابوالغازی که باد از فیض نور سرمدی غره جاه و جمالش تا دم محشر سفید

عکس نوشته
کامنت
comment