- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خوبرویان چو خدنگ نظری بگشایند بسر هر مژه خون از جگری بگشایند
2 پرده دار حرم از دردکشان فارغ و ما چشم بنهاده که از غیب دری بگشایند
3 نا امیدی بر ارباب طریقت کفر است گر دری بسته شد ای دل، دگری بگشایند
4 گر نه از نسخه حسنت ورقی میطلبند دفتر گل ز چه رو هر سحری بگشایند؟
5 شاهی اندیشه آن زلف مکن بیش، که آن نیست رازی که به هر بیخبری بگشایند