- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خواجهای میگفت در وقت نماز کای خدا رحمت کن و کارم بساز
2 آن سخن دیوانهای بشنید ازو گفت رحمت میبپوشی زود ازو
3 تو ز ناز خود نگنجی در جهان میخرامی از تکبر هر زمان
4 منظری سر بر فلک افراشته چار دیوارش به زر بنگاشته
5 ده غلام و ده کنیزک کرده راست رحمت اینجا کی بود بر پرده راست
6 خود تو بنگر تا تو با این جمله کار جای رحمت داری آخر شرم دار
7 گر چو من یک گرده قسمت داریی آنگهی تو جای رحمت داریی
8 تا نگردانی ز ملک و مال روی یک نفس ننمایدت این حال روی
9 روی این ساعت بگردان از همه تا شوی فارغ چو مردان از همه