1 خواجه مختص ز بس که مختصرست چشم بیننده غافل آمد از و
2 از دو گز جامه کسوتی ببرید یک گز و نیم فاضل آمد ازو
3 مختصر را چو مختصر کردند مختص الملک حاصل آمد ازو
1 رخی چنان که ز خورشید و ماه نتوان کرد خطی چنان که ز مشک سیاه نتوان کرد
2 چگونه بوسه توان زد برای رخ نازک که از لطیفی در وی نگاه نتوان کرد
1 دل بدان دلنواز خواهم داد جان بشمع طراز خواهم داد
2 پس ازین من بدست عشق و هوس مالش حرص و از خواهم داد
1 هر کرا دل باختیار خودست آرزوهاش در کنار خودست
2 غمگساری ندارد و عجب آنک هم غم یار غمگسار خودست