خواجه آن روز که از بندگی از وحدت کرمانشاهی غزل 27

وحدت کرمانشاهی

آثار وحدت کرمانشاهی

وحدت کرمانشاهی

خواجه آن روز که از بندگی آزادم کرد

1 خواجه آن روز که از بندگی آزادم کرد ساغر می به کفم داد و ز غم شادم کرد

2 خبر از نیک و بد عاشقیم هیچ نبود چشم مست تو در این مرحله استادم کرد

3 روی شیرین‌صفتان در نظر آراست مرا ریخت طرح هوس اندر سر و فرهادم کرد

4 عاقبت بیخ و بن هستی ما کرد خراب از کرم، خانه‌اش آباد که آبادم کرد

5 رفت بر باد فنا گرد وجودم آخر دیدی ای دوست که سودای تو بر بادم کرد

6 بس که فرهاد صفت ناله و فریاد زدم بیستون ناله و فریاد ز فریادم کرد

7 بودم از زمره رندان خرابات ولیک قسمت از روز ازل همدم زهادم کرد

8 وحدت آن ترک کماندار جفاجو آخر دیده و دل هدف ناوک بیدادم کرد

عکس نوشته
کامنت
comment