- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خواجه آن روز که از بندگی آزادم کرد ساغر می به کفم داد و ز غم شادم کرد
2 خبر از نیک و بد عاشقیم هیچ نبود چشم مست تو در این مرحله استادم کرد
3 روی شیرینصفتان در نظر آراست مرا ریخت طرح هوس اندر سر و فرهادم کرد
4 عاقبت بیخ و بن هستی ما کرد خراب از کرم، خانهاش آباد که آبادم کرد
5 رفت بر باد فنا گرد وجودم آخر دیدی ای دوست که سودای تو بر بادم کرد
6 بس که فرهاد صفت ناله و فریاد زدم بیستون ناله و فریاد ز فریادم کرد
7 بودم از زمره رندان خرابات ولیک قسمت از روز ازل همدم زهادم کرد
8 وحدت آن ترک کماندار جفاجو آخر دیده و دل هدف ناوک بیدادم کرد