خان جم کوکبه از هاتف اصفهانی دیوان اشعار 38

1 خان جم کوکبه عبدالرزاق که کند دیدن او جان تازه

2 آن که رخسار و جمالش دایم هست چون گل به گلستان تازه

3 آن که ز ابر کرمش کشت امید هست چون سبزه ز باران تازه

4 آن که با جود کفش هر روزه عهد نو سازد و پیمان تازه

5 شهر کاشان را از همت او شد پس از زلزله بنیان تازه

6 گشت از مسجد و بازار و حصار همهٔ ابنیهٔ آن تازه

7 پایه‌ها راست شد ارکان محکم گنبدش نوشد و ایوان تازه

8 زان بناهای مجدد گردید مسجد جامع ویران تازه

9 منهدم بود چنان کش گفتی نتوان کرد به عمران تازه

10 همتش گشت چون آنجا معمار سقف‌ها نوشد و جدران تازه

11 شد چنان تازه که در هفت اقلیم مسجدی نیست بدین‌سان تازه

12 از طواف حرم محترمش مؤمنان را شود ایمان تازه

13 در وی افواج ملایک آیند هر دم از گنبد گردان تازه

14 بهر تاریخ خرد با هاتف گفت شد مسجد کاشان تازه