1 خامشی با وضع شوخ آن صنم پیوسته است با لبش از جوش شیرینی بهم پیوسته است
2 حلقه های چشم ارباب نظر با یکدگر در سر کوی تو چون نقش قدم پیوسته است
3 شد ترا از گریه ام چشم ترحم اشکریز روز باران سرشکم نم به نم پیوسته است
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 نونهال من چو دید آیینه را از گریبان گل دمید آیینه را
2 خلق خوش با سینهٔ صفای تو است هیچ کس بی رو ندید آیینه را
1 بس که بگذارد زشرم آن مه جبین آیینه را همچو آب از دست ریزد بر زمین آیینه را
2 پاک طینت قانع است از صاف لذتها به درد موم باشد خوبتر از انگبین آیینه را
1 می تپد دل بسکه در هجر گل آن رو مرا مضطرب شد استخوان چون نبض در پهلو مرا
2 حسن معنی تا نمود آیینهٔ زانو مرا شد بلند از هر سو مو نغمهٔ یاهو مرا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به