1 خامشی با وضع شوخ آن صنم پیوسته است با لبش از جوش شیرینی بهم پیوسته است
2 حلقه های چشم ارباب نظر با یکدگر در سر کوی تو چون نقش قدم پیوسته است
3 شد ترا از گریه ام چشم ترحم اشکریز روز باران سرشکم نم به نم پیوسته است
1 کاری نیاید از خرد ذوفنون ما ما را بس است مرشد کامل جنون ما
2 سر در کنار دامن محشر نهاده است خوش دل ازین مباش که خوابیده خون ما
1 تا گشته است پای خم آرامگاه ما گردیده است کوه بدخشان پناه ما
2 سنگین ز گرد کلفت دل بسکه گشته است بر پای ما چو سلسله افتاده آه ما
1 گشت از اندیشهٔ آن ترک ستم مشرب ما همچو تبخال گره بر لب ما مطلب ما
2 سوز عشق از سر ما تا دم آخر نرود استخوانی شده چون شمع ز داغت تب ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به