- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کری بر ره بخفت از خرده دانی که تا وقتی درآید کاروانی
2 درآمد کاروان و رفت چون دود کجا آن خفتهٔ کر را خبر بود
3 چو شد بیدار خواب از دیدگان رفت بدو گفتند ای کر کاروان رفت
4 چرا خفتی که کرد آخر چنین خواب که بگذشتند هم راهان و اصحاب
5 ندانم تا چه خوابت دید ایام که خوش در خواب کردت تا سرانجام
6 کر آن بشنود گفت آشفته بودم که هم کر بودم و هم خفته بودم
7 دریغا چون شدم از خواب بیدار نمییابم ز یک هم راه آثار