1 آخر کری کند که ز بهر دو روزه عمر مغرور جاه و نعمت دنیا شود کسی
2 یا از برای یک شکم نان نیم سیر گردد غریق منت احسان هر خسی
3 آزاد باش و قانع و راضی بحکم حق دل در خدای بند و مبر آرزو بسی
1 شاه جهان چو پای فرا پیش صف نهاد دشمن برای تیر وی از جان هدف نهاد
2 دارای دین طغایتمور خان که بر دلش ایزد بروز کین رقم لاتخف نهاد
1 مرا چو یاد خراسان گذر کند بضمیر ز خون دیده کنم همچو لاله برگ زریر
2 چنانم آتش دل بر فلک زبانه زند که یک شرر بود از شعله هاش چرخ اثیر