1 کرا عقل باشد زبر دست شهوت چرا زیردستی کند هیچ زن را
2 عیال زن خویش باشد هرآنکس که فرمان بر زن کند خویشتن را
3 ولیکن کسی را که زن شوی باشد کجا درگذارد به گوش این سخن را
1 کارم ز غمت به جان رسیدست فریاد بر آسمان رسیدست
2 نتوان گلهٔ تو کرد اگرچه از دل به سر زبان رسیدست
1 دل از خوبان دیگر برگرفتم ز دل نو باز عشقی درگرفتم
2 ندانستم که اصل عاشقی چیست چو دانستم رهی دیگر گرفتم
1 از تو بریدن صنما روی نیست زانکه چو رویت به جهان روی نیست
2 تا تو ز کوی تو برون رفتهای کوی تو گویی که همان کوی نیست