- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کمر به کین تو ای دل چو یار جانی بست طمع مدار که دیگر کمر توانی بست
2 به بزم وصل قدم چون نهم که عصمت او گشود دست و مرا پای کامرانی بست
3 دری که دیده بروی دلم گشود این بود که عشق آمد و درهای شادمانی بست
4 گز از خماردهم جان عجب مدار ای دل که ساقی از لب من آب زندگانی بست
5 رخ از دریچهٔ معنی نمود آن که به ناز میان حسن و نظر سدلن ترانی بست
6 شکست ساغر دل را به صد ملامت و باز به دستیاری یک عشوهٔ نهائی بست
7 به نیم معذرتی آن هم از زبان فریب در هزار شکایت ز نکته دانی بست
8 چو گرد قصد نگه کار غیر ساخت نخست که چشم او به فریب از نگاهبانی بست
9 به عرض عشق نهان محتشم زبان چو گشود میانهٔ من و او راه همزبانی بست