-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کمر تا کی بخونم آن بت نامهربان بندد که باشم من که بر خونم چنان سروی میان بندد
2 شوم قربان دمی صد ره کمان ابروانش را هلال ابرویم هر گه، که ترکش بر میان بندد
3 تراوش میکند راز غمش از هر بن مویم اگر غیرت گلو گیرد، اگر حیرت زبان بندد
4 الهی همچو موسی رب ارنی را نمیگویم که مهر خامشی از لن ترانی بر میان بندد
5 نه از صدق و صفا رنگی، نه از مهر و وفا بویی کسی چون دل بسرو و لاله این بوستان بندد
6 وفای دوستان گر با رضی این است میترسم که دل از دوستان برگیرد و بر دشمنان بندد