نگهش خاطر آگاه نماند در دل از سعیدا غزل 444

نگهش خاطر آگاه نماند در دل

1 نگهش خاطر آگاه نماند در دل جلوهٔ قامت او آه نماند در دل

2 بر حصیر فقرا هر که شبی خواری دید ذوق مسند هوس جاه نماند در دل

3 آن چنان خاطر از اندیشهٔ باطل کن پاک که دگر کینهٔ بدخواه نماند در دل

4 که تواند که نشیند ز عدم خاطرجمع هر که را رفتن این راه نماند در دل

5 گفتمش کی بدهی کام سعیدا را گفت چون که خون در جگر و آه نماند در دل

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر