1 نگه کن آب و یخ در آبگینه فروزان هر سه همچون شمع روشن
2 گدازیده یکی دو تا فسرده بیک لون این سه گوهر بین ملون
1 مدیح تا به بر من رسید عریان بود ز فرّ و زینت من یافت طیلسان و ازار
1 گویند صبر کن که ترا صبر بر دهد آری دهد ولیک بعمر دگر دهد
2 من عمر خویش را بصبوری گذاشتم عمری دگر بباید تا صبر بر دهد
1 می صافی بیارای بت که صافی است جهان از ماه تا آنجا که ماهی است
2 چو از کاخ آمدی بیرون بصحرا کجا چشم افکنی دیبای شاهی است