چشمت به غمزه کشن من بیگناه را از کمال خجندی

کمال خجندی

کمال خجندی

کمال خجندی

چشمت به غمزه کشن من بیگناه را

1 چشمت به غمزه کشن من بیگناه را خود زلف را چه گویم و خال سیاه را

2 با آه و روی زرد ز خالت شدیم دور باد آمد و ز دانه جدا کرد کاه را

3 مردم ز مه حساب گرفتند سالها نگرفت در حساب جمال تو ماه را

4 جوهر که قیمتی است کشندش به احتیاط من هم به دیده می کشم آن خاک راه را

5 از همت گدای تو باشد فرو هنوز بی عرش اگر کشند شهان بارگاه را

6 سلطان حسن گو سوی دلها نظر گمار ملک آن اوست کو بنوازد سپاه را

7 نام کمال خواجه که درویش خوانده ای درویش خوانده ای به غلط پادشاه را

عکس نوشته