- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کریم دولت و دین سرور زمان و زمین توئی که مثل تو گیتی ندید داور خویش
2 سزد که خسرو سیارگان ز بهر شرف ز خاکپای شریف تو سازد افسر خویش
3 عروس مملکت اندر زمان جلوه گری کند ز گوهر تیغ و سنانت زیور خویش
4 منم که در گه مدحت زبان خوش سخنم کند ز تیغ بلارک پدید گوهر خویش
5 پناه اهل هنر چون جناب تست چه شد که یادمی نکنی از غلام کمتر خویش
6 من ار نیایم و لطفت نخواندم باشم چنانکه آیم ورانی بعنفم از در خویش
7 کجاست آن کرم طبع و آن سخاوت نفس که ذات پاک ترا ساختند مظهر خویش
8 ز وصلشان چو خلایق مراد یافت چه شد که چهره شان بنمائی بچشم چاکر خویش
9 چرا بسیم و زرم تربیت نفرمائی چرام خلعت فاخر نپوشی از بر خویش
10 که هر که بنده او زر بود بازادی همی دهد ز سر علم گونه زر خویش
11 جهان بکام تو بادا و باشد از پی آنک جها ندید جهاندار جز تو درخور خویش