کارداری براند از ملک‌الشعرا بهار منظومه‌ 77

ملک‌الشعرا بهار

آثار ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

کارداری براند گرم به‌دشت

1 کارداری براند گرم به‌دشت شامگاهان به قریه‌ای بگذشت

2 لقمه‌ای‌خورد و جرعه‌ای‌پیوست دیده بر هم نهاد خسته و مست

3 تاکه‌از باغ خاست بانگ خروس خواجه‌برجست خشمناک‌و عبوس

4 گفت کاین مرغ بلهوس شومست یاوه گوی و فراخ حلقومست

5 داد فرمان به مهتر و پاکار کز خروسان برآورند دمار

6 هرچه آنجا خروس بدکشتند خاک با خونشان بیاغشتند

7 نیمشب خواجه چون‌به‌بستر خفت با ندیمی از آن خویش بگفت

8 چون‌بخواند خروس صبح ای یار خیز و ما را ز خواب کن بیدار

9 گفتش ای خواجه اندربن ماوی صبح خوانی دگر نماند بجا

10 سر بریدی خروسکان را باز مرغ سرکنده کی کند آواز

عکس نوشته
کامنت
comment