- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کارداری براند گرم بهدشت شامگاهان به قریهای بگذشت
2 لقمهایخورد و جرعهایپیوست دیده بر هم نهاد خسته و مست
3 تاکهاز باغ خاست بانگ خروس خواجهبرجست خشمناکو عبوس
4 گفت کاین مرغ بلهوس شومست یاوه گوی و فراخ حلقومست
5 داد فرمان به مهتر و پاکار کز خروسان برآورند دمار
6 هرچه آنجا خروس بدکشتند خاک با خونشان بیاغشتند
7 نیمشب خواجه چونبهبستر خفت با ندیمی از آن خویش بگفت
8 چونبخواند خروس صبح ای یار خیز و ما را ز خواب کن بیدار
9 گفتش ای خواجه اندربن ماوی صبح خوانی دگر نماند بجا
10 سر بریدی خروسکان را باز مرغ سرکنده کی کند آواز