1 کین میکشد زمانه ز من آری از ملوک خصمان چو دست یابند از بیم کین کشند
2 مسکین ندانم ار لگدی بر فلک زنم روزی که پر دلان قدم اندر زمین کشند
3 او تیغ میزند که لئیمان چنین کنند من صبر می کنم که کریمان چنین کشند
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 داند جهان که قره عین پیمبرم شایسته میوه دل زهرا و حیدرم
2 دریا چو ابر بار دگر آب شد ز شرم چون گشت روشنش که چه پاکیزه گوهرم
1 دیدم به خواب دوش براقی ز نور جان میدانش نی ولیکن جولانش بیکران
2 بالای او وجود و هم او طایر از وجود پهنای او مکان و هم او فارغ از مکان
1 ناگاه چو بشنید شهنشه خبر شیر فرمود که تازید سبک بر اثر شیر
2 چندانکه خبر گشت یقین شاه ز مرکب بر پیل شد و کرد چو شاهان خطر شیر
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به