چمن کامسال بینی ناامید از فیض بارانش از جامی غزل 197

چمن کامسال بینی ناامید از فیض بارانش

1 چمن کامسال بینی ناامید از فیض بارانش ندارد تازه جز باران اشک دل فگارانش

2 چو عاشق در چمن تنها رود در پای هر گلبن ز ابر دیده خون آرد هوای گلعذارانش

3 بنفشه ماتم لب تشنگان باغ می دارد که بینی در لباس نیلگون چون سوگوارانش

4 گل آمد شمع بزم باغ بین کز خوشنوا مرغان چو پروانه همی گردند گرد سر هزارانش

5 گرفتاری ز هوش آمد خوشا مستی که بخشد می امان از قید هشیاری و کید هوشیارانش

6 کسی کز شوق گلرویان بود دلتنگ چون غنچه معاذالله که بگشاید دل از باد بهارانش

7 درین غمخانه کی از غم رهایی یابد آن بیدل که بگسستند ازو پیوند صحبت غمگسارانش

8 چو آمد یارب از جامی که می دارد فلک زینسان به کام دشمنان دور از جمال دوستدارانش

عکس نوشته
کامنت
comment