1 کامم ز جهان گوهر نایاب برآمد نانم ز صدف خشکتر از آب برآمد
2 بر کشتی صد پاره ی من بس که دلش سوخت چون ابر سیه، دود ز گرداب برآمد
3 از میکده بگذر که به گرداب خم می هرکس که فرو رفت ز محراب برآمد
4 از بس که مرا رشک به بی تابی او بود کام دلم از کشتن سیماب برآمد!
5 چون دود که خیزد از سر شمع، شبم را این تیرگی از گوهر شب تاب برآمد
6 در شعله خرامان رود آن گونه که گویی پروانه به سیر شب مهتاب برآمد
7 موقوف صفیری ست سلیم آگهی ما از ناله ی بلبل دلم از خواب برآمد