1 کاملی گفتست از اهل یقین گر جهودان جمله بگزینند دین
2 زان مرا چندان نیاید دلخوشی کز سر دردی کسی بی سرکشی
3 در ره این درد آید دردناک هم درین دردش بود رفتن بخاک
4 زیسته در درد و رفته هم بدرد رفته زین عالم بدان عالم بدرد
1 خراباتی است پر رندان سرمست ز سر مستی همه نه نیست و نه هست
2 فرو رفته همه در آب تاریک برآورده همه در کافری دست
1 درج لعلت دلگشای مردم است عکس ماهت رهنمای انجم است
2 مردم چشم تو با من کژ چو باخت راستی نه مردمی نه مردم است
1 کم شدن در کم شدن دین من است نیستی در هستی آیین من است
2 حال من خود در نمیآید به نطق شرح حالم اشک خونین من است
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند