1 کاملی گفتست از اهل یقین گر جهودان جمله بگزینند دین
2 زان مرا چندان نیاید دلخوشی کز سر دردی کسی بی سرکشی
3 در ره این درد آید دردناک هم درین دردش بود رفتن بخاک
4 زیسته در درد و رفته هم بدرد رفته زین عالم بدان عالم بدرد
1 هر شور وشری که در جهان است زان غمزهٔ مست دلستان است
2 گفتم لب اوست جان، خرد گفت جان چیست مگو چه جای جان است
1 ای دلم مست چشمهٔ نوشت در خطم از خط سیه پوشت
2 باد سرسبزی خطت که به لطف سر برون زد ز چشمهٔ نوشت
1 دم مزن گر همدمی میبایدت خسته شو گر مرهمی میبایدت
2 تا در اثباتی تو بس نامحرمی محو شو گر محرمی میبایدت
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند