- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کام، آشنا به ماحضر روزگار نیست جز زهر غصه در شکر روزگار نیست
2 داندکسی که محنت هستی کشیده است دردی بتر، ز دردسر روزگار نیست
3 آسوده اند از غم ایام، بیخودان در ملک وحشتم، خبر روزگار نیست
4 نعلم چو آفتاب ز جایی در آتش است سودی امیدم، از سفر روزگار نیست
5 درباب، فیض صبح بناگوش یار را تاثیر فیض، با سحر روزگار نیست
6 زلفش حوالهٔ دل شوریدگان کند هر فتنه ای که زیر سر روزگار نیست
7 از خود جدا نشسته و آسوده خاطرم کاری مرا به شور و شر روزگار نیست
8 داری طمع ز دیدهٔ شوخ ستارگان آب حیا، که در گهر روزگار نیست
9 حشم بد زمانه بود درکمین ما خرم کسی که، در نظر روزگار نیست
10 دارد حزین ، اگر چه ره عشق خارها امّا، چو راه پر خطر روزگار نیست