- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کلیم الله زد فریاد چون بر طور سینا رفت چه حسن است این بت ما را که کوهش دید از جا رفت
2 از آن روزی که تلقین شهادت کرد شمشیرش مسیحا دم فروبرد و عصا از دست موسی رفت
3 نمایان گشت ای ساقی ز در عمامهٔ زاهد بپوشان ساغر می را که آب از روی مینا رفت
4 مگر باز آید آن بدخو که گویم از نیاز خود از آن روزی که او می رفت با ناز آنچه با ما رفت
5 گشود از زلف سرکش، حلقه ای وحشی مزاج من صبا برداشت بوی عنبر و صحرا به صحرا رفت
6 زراعتگاه هستی روی در افسردگی دارد که این آب حیات از جوی ما یکسر به دریا رفت
7 من از آن روز گشتم پشت بر روی زمین چون گل که از دست وصال افتادم و آن سرو بالا رفت
8 چه غم داری تو ای بدخو اگر دل رفت اگر جان رفت که در سودای عشقت هر چه رفت از کیسهٔ ما رفت
9 به قتل عاشقان از خانه بیرون آمده است آن مه بیا ای دل اگر داری تو هم جانی سعیدا رفت