کلیم الله زد فریاد چون بر طور سینا از سعیدا غزل 179

کلیم الله زد فریاد چون بر طور سینا رفت

1 کلیم الله زد فریاد چون بر طور سینا رفت چه حسن است این بت ما را که کوهش دید از جا رفت

2 از آن روزی که تلقین شهادت کرد شمشیرش مسیحا دم فروبرد و عصا از دست موسی رفت

3 نمایان گشت ای ساقی ز در عمامهٔ زاهد بپوشان ساغر می را که آب از روی مینا رفت

4 مگر باز آید آن بدخو که گویم از نیاز خود از آن روزی که او می رفت با ناز آنچه با ما رفت

5 گشود از زلف سرکش، حلقه ای وحشی مزاج من صبا برداشت بوی عنبر و صحرا به صحرا رفت

6 زراعتگاه هستی روی در افسردگی دارد که این آب حیات از جوی ما یکسر به دریا رفت

7 من از آن روز گشتم پشت بر روی زمین چون گل که از دست وصال افتادم و آن سرو بالا رفت

8 چه غم داری تو ای بدخو اگر دل رفت اگر جان رفت که در سودای عشقت هر چه رفت از کیسهٔ ما رفت

9 به قتل عاشقان از خانه بیرون آمده است آن مه بیا ای دل اگر داری تو هم جانی سعیدا رفت

عکس نوشته
کامنت
comment