- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کافری پیش خلیل آمد فراز گفت نانی ده بدین صاحب نیاز
2 گفت اگر مؤمن شوی وائی براه هرچه دل میخواهدت از من بخواه
3 این سخن کافر چو بشنود از خلیل درگذشت اوحالی آمد جبرئیل
4 گفت حق میگوید این کافر مدام از کجا میخورد تا اکنون طعام
5 او که چندین گاه نان مییافتست ازخداوند جهان مییافتست
6 این زمان کو از درت نان خواه شد تن زدی تا گرسنه در راه شد
7 چون توئی دایم خلیل کردگار باخلیل خویش شو در جود یار
8 چون تو فارغ از بخیلی آمدی جود کن چون در خلیلی آمدی
9 یا رب این انعام و بخشایش نگر عین آرایش برالایش نگر
10 با چنین فضلی ترا در پیشگاه کی توان ترسید از بیم گناه
11 زانکه آن دریا چو در جوش آیدت نیک و بد جمله فراموش آیدت