1 بلای جان، زبان تلخ باشد، اهل دعوی را به کشتن می دهد زهری که در کام است افعی را
2 خیالِ قامت او را، به خاطر نقش می بستم در آنروزی که فرق از هم نمی کردم الف بی را
1 ای سلسلهٔ زلف تو بر پای دل ما سودایی خال تو، سویدای دل ما
2 دارد به گریبان تمنا، گل امّید از خار رهت، آبلهٔ پای دل ما
1 ای شور خیالت، نمک زخم جگرها مجنون بیابان سراغ تو، نظرها
2 بی عشق ز دل ها نرود ریشهٔ غفلت خورشید بر آرد رگ خامی، ز ثمرها
1 هر چند که دنیاست رَه و ما همه راهی افتاده مرا زورق هستی به تباهی
2 پوشیده شب ظلمت گیتی، گهرم را من چشمهٔ حیوانم و هند است سیاهی