بر آمد جان ز شوق آن دهانم از کمال خجندی غزل 695

کمال خجندی

آثار کمال خجندی

کمال خجندی

بر آمد جان ز شوق آن دهانم

1 بر آمد جان ز شوق آن دهانم بر آوردی به هیچ ای دوست جانم

2 گریبانم ز دست خود چه دوزی ه از دست تو بازش می درانم

3 ز تو می پرسم و می گویم از شوق سخن می گویم و در می چکانم

4 چو در گفتار می آری لب خویش شکر می چینم و جان می فشانم

5 اگر بویت به من جانی رساند چه می ترسی یکی را صد رسانم

6 مرا پرسی ز عقل و دین چه دانی ترا دانم من این و آن ندانم

7 کمال از جانستانش رنجه شد گفت چه می رنجی حق خود می ستانم

عکس نوشته
کامنت
comment