نام جانرا نتوان برد از آشفتهٔ شیرازی غزل 144

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

نام جانرا نتوان برد که جانان اینجاست

1 نام جانرا نتوان برد که جانان اینجاست منه آن زلف که سودای دل و جان اینجاست

2 زاهد آمد زدر و دید بت حور سرشت گفت اینجا نه بهشتست که غلمان اینجاست

3 هر طرف حور وشی جام زکوثر بر کف در گمانم که مگر جنت رضوان اینجاست

4 خضر خطت بلب لعل اشارت میکرد تشنگان مژده که سرچشمه حیوان اینجاست

5 بور ای عقل که دل منزل عشق ازل است بگذر ای دیو که مأوای سلیمان اینجاست

6 غنچه خامش بنشین کان گل خندان آمد ابر گو لاف مزن دیده گریان اینجاست

7 مست پیمان شکنم آمده پیمانه بکف جای بشکستن پیمانه و پیمان اینجاست

8 پیش زلفش نتوان سر بسلامت بردن گو زمیدان ببرد چون خم چوگان اینجاست

9 گفتی آشفته پریشانیت امشب از چیست چکنم حلقه آن زلف پریشان اینجاست

عکس نوشته
کامنت
comment