- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کالای جان نه چیزیست کش سرسری توان داد یا دل که هر دم او را بر دلبری توان داد
2 حق جوی همچو حلال تا سر بدار بازی ورنه بپای هر خس کی خود سری توان داد
3 خود در طلب میازار یوسف بجو ببازار کاندر بهای حسنش مشت زری توان داد
4 ما بسملیم از عشق کو یار سیم ساعد کز شوق خنجر او خود خنجری توان داد
5 خاریم ما در این باغ چون عشق تربیت کرد از آبیاری او لابد بری توان داد
6 ساقی تو صاف داری خامند اینحریفان خیز و بجو حریفی کش ساغری توان داد
7 مرغ دلم بدامت جانا چو خانه زاد است او را زنوک پیکان بال وپری توان داد
8 ویران سرای دلرا دادی بخیل غمزه ملکی بود گر آباد بر لشکری توان داد
9 دادی بترک چشمت از چه حکومت دل کی کشور مسلمان بر کافری توان داد
10 جز مصطفی و آلش کس در جهان ندیدم کاندر نثار مدحش شعرتری توان داد
11 آشفته مدح خوان شد یارب به حیدر و آل از هشت باب خلدت او را دری توان داد