کالای جان نه چیزیست از آشفتهٔ شیرازی غزل 330

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

کالای جان نه چیزیست کش سرسری توان داد

1 کالای جان نه چیزیست کش سرسری توان داد یا دل که هر دم او را بر دلبری توان داد

2 حق جوی همچو حلال تا سر بدار بازی ورنه بپای هر خس کی خود سری توان داد

3 خود در طلب میازار یوسف بجو ببازار کاندر بهای حسنش مشت زری توان داد

4 ما بسملیم از عشق کو یار سیم ساعد کز شوق خنجر او خود خنجری توان داد

5 خاریم ما در این باغ چون عشق تربیت کرد از آبیاری او لابد بری توان داد

6 ساقی تو صاف داری خامند اینحریفان خیز و بجو حریفی کش ساغری توان داد

7 مرغ دلم بدامت جانا چو خانه زاد است او را زنوک پیکان بال وپری توان داد

8 ویران سرای دلرا دادی بخیل غمزه ملکی بود گر آباد بر لشکری توان داد

9 دادی بترک چشمت از چه حکومت دل کی کشور مسلمان بر کافری توان داد

10 جز مصطفی و آلش کس در جهان ندیدم کاندر نثار مدحش شعرتری توان داد

11 آشفته مدح خوان شد یارب به حیدر و آل از هشت باب خلدت او را دری توان داد

عکس نوشته
کامنت
comment