جان رفت و سوزد از تو دل ناتوان از عرفی شیرازی غزل 373

عرفی شیرازی

آثار عرفی شیرازی

عرفی شیرازی

جان رفت و سوزد از تو دل ناتوان هنوز

1 جان رفت و سوزد از تو دل ناتوان هنوز شد خاک دیدهٔ مژه ام خون فشان هنوز

2 ای عالم فراغ، مروت، که هست زان جان های زخم خورده ز پی دوان هنوز

3 خاکم به باد رفت سراسیمه هر طرف می جوید از دلم غم عشقت نشان هنوز

4 از تیرِ کاری تو به خون می تپد دلم افکنده غمزهٔ تو به بازو کمان هنوز

5 تابوت من روان شد و بهر وداع او جان گریه ناک مانده از آن آستان هنوز

6 عرفی اگر چه خفت به خلوت سرای خاک بندد رهم ز خوی تو راه فغان هنوز

عکس نوشته
کامنت
comment