1 جان زنده بود به عشق تو به جاست بر ذره ز آفتاب، بس منتهاست
2 هر جزوی را وصول کل، کل دارد آن قطره که پیوست به دریا، دریاست
1 هرچند در میانه اخوان تمیز نیست داند خرد که مصر سخن بی عزیز نیست
2 سررشته سخن همه چیز آورد به دست چون بنگری برون ز سخن هیچ چیز نیست
1 رغیرتم پوشیده از چشم بدان، خوب مرا داده جا در پرده دل طفل محجوب مرا
2 مدعی بر خویش میپیچد چو مکتوب از حسد ناگرفت از دست قاصد یار مکتوب مرا
1 می دید رویت آینه و دیده برنداشت خشنود شد دلم که ز مهرت خبر نداشت
2 برگ گلی نبرد صبا از چمن برون کز درد، بلبلی ز پیاش ناله برنداشت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به