جان وصال تو تقاضا می‌کند از انوری ابیوردی غزل 127

انوری ابیوردی

آثار انوری ابیوردی

انوری ابیوردی

جان وصال تو تقاضا می‌کند

1 جان وصال تو تقاضا می‌کند کز جهانش بی‌تو سودا می‌کند

2 بالله ار در کافری باشد روا آنچه هجران تو با ما می‌کند

3 در بهای بوسه‌ای از من لبت دل ببرد و دین تقاضا می‌کند

4 بارها گفتم که جان هم می‌دهم همچنان امروز و فردا می‌کند

5 غارت جان می‌کند چشم خوشت هیچ تاوان نیست زیبا می‌کند

6 زلف را گو یاری چشمت مکن کانچه بتوان کرد تنها می‌کند

7 چند گویی راز پیدا می‌کنی راز من ناز نو پیدا می‌کند

8 آتش دل گرچه پنهان می‌کنم آب چشمم آشکارا می‌کند

9 آنچنان شوخی که گر گویند کیست کانوری را عشق رسوا می‌کند

10 گرچه می‌دانم ولیکن رغم را گویی ای مرد آن به عمدا می‌کند

عکس نوشته
کامنت
comment