1 جان را هوای روی تو بر جای جان نشست مهر توام درون دل مهربان نشست
2 گنج روان توئی و بهر تار موی تو مار شکنج بر سر گنج روان نشست
3 هر دل که از کنار تو برخاست یک زمان جان داد و از میان جهان بر کران نشست
1 آن رخ رخشان و زلف عنبر افشانش نگر و آن لب و دندان چون لؤلؤ و مرجانش نگر
2 کرد با من شرط و پیمان در وفا و دوستی ذره ننمود از آن شرط و پیمانش نگر
1 بس کن از این روی نهان داشتن دل ستدن قصد به جان داشتن
2 با همه خوش بودن و با عاشقان خویشتن از عجب گران داشتن
1 خان و خیل چرخ را شه خیل و خان آراسته تا بماهی و بره کردست خوان آراسته
2 ز آسمان تا کرد میل قربت اهل زمین شه به فر او زمین چون آسمان آراسته