جان عاشق چون بود از آرزوی طبع پاک از جامی غزل 544

جان عاشق چون بود از آرزوی طبع پاک

1 جان عاشق چون بود از آرزوی طبع پاک دامن معشوق اگر آلایشی دارد چه باک

2 حاش لله چون رسد معشوق ما دامن کشان دامنش زان پاکتر باشد که ما گوییم پاک

3 صفوت و پاکیزگی لازم بود خورشید را گر بود بر اوج گردون ور فتد بر سطح خاک

4 شوق غالب عشق مستولی ست بر من بعد ازین بر سر آن کوی خواهم رفت مست و جامه چاک

5 بانگ خواهم زد که ای در پرده عزت مقیم کم تواری فی قباب العز حتی لانراک

6 زآستانت سر نتابم تا نبینم روی تو گرچه آید بر سر من از تو صد تیغ هلاک

7 ناله کن جامی که دانم عاقبت کاری کند در دل سنگین یار این ناله های دردناک

عکس نوشته
کامنت
comment