-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جان شیرین است گفتم آن دولب گفت آن دهان در میان جان شیرین سر ما باید نهان
2 کی لطیفان را بود تاب درشتی این همه از دهان بیرون میاور سوی لب هر دم زبان
3 تو مرا جانی و تا گرد میان بستی کمر با تو دارم چون کمر ای نازنین جان در میان
4 چون رفیقان را نهی خوان با رقیبانم گذار با تن لاغر که بس باشد سگان را استخوان
5 شد تنم بر آستانت خاک و بی سامان سرم چون سری باشد جدا از تن جدا زین آستان
6 هرکست گوید زهی زو چین در ابرو افکنی در نمی آرد به زه ابروی تو سر چون کمان
7 حرز تو از چشم بد جامیست از بهر خدای چون گشایی پرده از عارض نخست او را بخوان