رسید جان به لبم از حکیم نزاری قهستانی غزل 1170

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

رسید جان به لبم از بس آرزومندی

1 رسید جان به لبم از بس آرزومندی هنوز وقت نیامد که باز پیوندی

2 به حالِ بنده که از دست می‌رود کارم مگر نظر کنی از غایتِ خداوندی

3 غریب کشتن و آزارِ دوستان جستن توقّع آن که ترحّم کنی و نپسندی

4 ترا رسد به لبی از نبات شیرین‌تر اگر از آن دهن تنگ‌تر بر شکرخندی

5 نداشتی ز خدا و ز خلق شرم و حیا که دل ز جان من مُست‌مند برکندی

6 به جان مضایقتی نیست چون درافتادم تو هم مبالغتی کن اگر درین بندی

7 غمم نخوردی و گفتی نزاری آنِ من است هزار بار چنینم به خون درافکندی

عکس نوشته
کامنت
comment