1 جان میدهد جان، آن لعل خندان دل میبرد دل، آن عقد دندان
2 خوش آنکه گریم، چون ابرو بینم؛ آن غنچه لب را، زان گریه خندان
3 چون در برآرم، او را گذارم لب بر لب او، چون ارجمندان
4 هم من بدندان گیرم لب او هم او لب من گیرد بدندان
1 چو مهر باختری، همچو ماه کنعانی شد از فسون زلیخای چرخ زندانی
2 برادران حسود ستارگان دادند ز دست، یوسف خورشید را بارزانی
1 از سینه دل رمید و بزلف تو رام ماند مرغ از قفس پرید و گرفتار دام ماند
2 می گفتمش غم دل و، عمدا نکرد گوش؛ تا غیر آمد و، سخنم ناتمام ماند!
1 شبی که غیر در آن آستان نمیماند مرا شکایتی از پاسبان نمیماند
2 ز پنجروزه تماشای گل، دریغ مدار که باغ گل، به تو ای باغبان نمیماند