1 جان گر ز غمت با دل پرتاب برفت سر نیز بسان تیر پرتاب برفت
2 بنشست چو برف دیر و سردی ها کرد بگداخت به انتظار و چون آب برفت
1 گر بر دلم از جور تو صد تیر آید ممکن نه که در مهر تو تفسیر آید
2 با شیر در آمده ست مهرت به دلم با جان برود هر آنچه با شیر آید
1 تا دورم از جمال و رخ روح پرورت بیخواب و بیخورم ز غم روی چون خورت
2 زنهار تا گمان نبری کز تو خالیم دل نزد تست گرچه به تن دورم از برت
1 گویی که آن زمان که مرا آفریدهاند با عشق روح در جسد من دمیدهاند
2 در وقت آفرینش من شخص من مگر از خون مهر و نطفه عشق آفریدهاند