- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرا که جان به دهان از فراق یار برآمد هزار بار فرو شد هزار بار برآمد
2 چه می کنم ز چنین روزگار بی تو دریغا که در فراق ز جان و دلم دمار برآمد
3 دلم ز مهر و وفا رفت خانه خانه هم چون مهر وفا ندید بسی گرد هر دیار برآمد
4 کنار تا به میان چون برآمده ست ز چشمم که از میان تو شوری هزار بار برآمد
5 گره گره شود از خونِ بسته دل ریشم نفس نفس که ز حلقم به اضطرار برآمد
6 فرو شده ست مرا خار عشق بر رگ جانم دمار از رگ جانم ز خار خار برآمد
7 اگر برآمد خار از کنار یاسمن تو بدیع نیست که گل هم ز نوکِ خار برآمد
8 بلای عشق به گردن برهنه کرد و به بازار روزگار برآمد
9 نه هم نزاری مسکین به بحر عشق فرو شد که چون نزاری از این دست صدهزار برآمد