- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جان برادر، فدای قلب فکارت خوب تسلی دهی به خواهر زارت
2 از وطنت کوفیان به کوفه کشیدند تا بنمایند جان خویش نثارت
3 حال خدنک ستمگری به کمانها آخر دارند جمله قصد شکارت
4 هر چه نهاد آسمان مرا به جگر داغ از غم مرگ رسول و جد کبارت
5 رفت ز دستم برادر و پدر من داشت تسلی دلم ز ماه عذارت
6 هر که به من میرسید گفت که زینب هست حسین گر چه نیست خویش و تبارت
7 حال که بینم تو هم به مثل عزیزان شوق شهادت ز دل ربوده قرارت
8 پیشتر از آنکه همره تو در این دشت آیم و بینم به این بلیله دچارت
9 کاش که میمردم و ندیمی اینسان بیکس و مظلوم و بیبرادر و یارت
10 اصغر و عباس و اکبرت همه خفتند بیسر و بیدست و غرق خون به کنارت
11 این همه دشمن در این زمینه بلاخیز کز همه سو بستهاند راه فرارت
12 چون تو روی بعد خویش بر که سپاری دختر کان غریب و زار و نزارت
13 من که زنی بیش نیستم چه توان کرد عترت آواره ز شهر و دیارت
14 همره اطفال تو روم سوی کوفه یا که بمانم برای دفن مزارت
15 فخر تو بس (صامتا) به روز قیامت گر که عزادار خود کنند شمارت