-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جان ببوی وصل یار از کعبه تا بتخانه رفت دل بیاد چشم او در کنج هر میخانه رفت
2 زاهدا،در دور چشم مست یار از باده گوی دور ساقی باد باقی! نوبت افسانه رفت
3 سرخ شد گل درچمن چون خون بلبل را بریخت تا چرادر خون او شوریده دیوانه رفت؟
4 کشت درویشان بیدل را و دین شکرانه خواست گر بدین راضی شد ازما،یار درویشانه رفت
5 از زبان شمع روشن می شود بر عاشقان حالتی کز سوز شبهابر سر پروانه رفت
6 چشم مستش عاشقان را در سماع آورددوش راستی را،درسماع عاشقان مستانه رفت
7 بعد توبه رفت قاسم کاسه دردی بدست بر سر پیمانه آمد،در سر پیمانه رفت