1 جان خواست ز من دوش بت دلگسلم گفتم بدهم باز نفرمود دلم
2 یعنی نرسد به وصل رویش بی جان واکنون که برم جان که ز رویش خجلم
1 چه شب است این که درو خون ستم ریخته اند بر شکر ریز دعا زر کرم ریخته اند
2 موکب قدر رسید و به ره قدر سپاس آب صد جشن جم و عید حرم ریخته اند
1 زهی از فر تو گشته جهان نصرت آبادان زهی در عهد تو دیده زمانه عدل نوشروان
2 به نصرت دور گردونی به حرمت کعبه ثانی به رتبت اوج خورشیدی به کنیت سایه یزدان
1 رخت عاشقان را نظر میپذیرد لبت خستگان را شکر میپذیرد
2 فلک را شکرخنده میآید آنجا که پروانه را شمع پر میپذیرد