ای جان و جهانرا ز از ابن یمین فریومدی غزل 277

ابن یمین فریومدی

ابن یمین فریومدی

ابن یمین فریومدی

ای جان و جهانرا ز رخت نور و نوائی

1 ای جان و جهانرا ز رخت نور و نوائی وی بر در حسنت شه سیاره گدائی

2 مهرت نرسد جز بدل پاک که چون صبح آید نفس او ز سر صدق و صفائی

3 نقش رخت ایماه که بستست که هرگز نگشاد بزیبائی آن چهره گشائی

4 بادی که ز چین سر زلفین تو خیزد همچون دم عیسی بود اعجاز نمائی

5 نایافته طوطی بلب چشمه کوثر چون سرو سهی قامت تو نشو و نمائی

6 با اشک من و آه دلم باش که نبود سازنده تر و خوشتر ازین آب و هوائی

7 مائیم و دلی آینه کردار کزو نیست جز صیقل الطاف خوشت زنگ ز دائی

8 در دیده کشم سرمه صفت خاک درت را زیرا که نشانیست برو از کف پائی

9 جانی و جهان هیچ عجب نیست گرت نیست چون جان و جهان با من دلخسته وفائی

10 هم بگذرداین ظلمت شبهای فراقت هم سر زند از روز وصال تو ضیائی

11 تا چشم توان داشت ز اقبال تو دردی هرگز نکند ابن یمین میل دوائی

عکس نوشته
کامنت
comment